>> امروز | ||
|
||
سعید حجاریان : آماتوریسم در سیاست، عین فناست
|
||
شما زمانی گفته بودید که ما به «سیاستمداران دموکرات» احتیاج داریم و بسیاری از سیاستمداران ما باید دموکراسی را در رفتار خود پذیرا شوند. ولی به نظر میرسد که مشکل ما شاید حادتر از این باشد و اصلاً مسأله و مشکل ما، فقدان سیاستمدار حرفهای و آماتور بودن در هدایت برنامههای سیاسی است. قبول ندارید؟ در ایران بسیاری از امور در قالب یک حرفه تعریف نمیشود که یکی از این امور هم «سیاست» است. شاید روانشناسی هم مشمول چنین قاعدهای باشد. این قاعده در گذشته برای طبابت لحاظ میشد و کسی طب را حرفه به حساب نمیآورد. همه طبیب بودند و اگر شخصی از دردی خاص شکایت میکرد یک مشت جوشانده نام میبردند و خوردن آنها را توصیه میکردند و اسم آن را طبابت میگذاشتند. اکنون به اقتصاد هم کموبیش مثل سیاست نگاه میشود و همه برای خود اقتصاددان هستند. اما حقیقتاً آخرین و مهمترین امری که در ایران به عنوان یک حرفه تلقی نمیشود، امر «سیاست» است. در ایران همه برای خود سیاستورز هستند و سیاسی کاری میکنند. حال آنکه در زمانهای خیلی دور افلاطون سیاست را حرفه دانسته و بر آن تأکید کرده بود و بعد از او هم بسیاری دیگر از اندیشمندان و بزرگان چنین عقیدهای داشتهاند. عدم تمایز علوم از همدیگر مشکل کنونی ماست و مبتنی بر آن در جامعه ما هنوز این باور رسوخ نکرده که سیاست یک حرفه است. *شما علت این مسأله را چه عاملی میدانید و اگر در مقام آسیبشناسی برآیید، به چه دلایلی برای حرفهای نشدن سیاست در ایران اشاره میکنید؟ به دلیل حاکم بودن شرایط ناهنجار در ایران، سیاست همواره ناپایدار و پیشبینی ناپذیر است. حتی اگر شخصی علم سیاست را هم بداند، قادر به پیشبینی شرایط و طراحی نقشه موفقیت نیست. در جامعهای که سازمانها و نهادهای سیاسی وجود دارد و هنجارها، ارزشها و سازوکارها دقیق عمل میکنند و دموکراسی فعال است امور هم قابل پیشبینی و سیاست هم حرفهای است. در بستر سیاست حرفهای، تصمیمگیریها کاملاً کارشناسی شده اتخاذ میشود. مثلاً در کشورهای راقیه برای چگونگی حضور در انتخابات نظرسنجی انجام میگیرد و بررسی میشود که در چه مواردی باید سرمایهگذاری صورت گیرد و چه صحبتهایی ردوبدل شود و درکل چه اقداماتی انجام شود. هرکدام از این تصمیمگیریها را یک بخش مجزا انجام میدهد. به همین علت است که در انتخابات با ظرایف زیادی مواجه میشویم و میبینیم ماهها سیاستمداران حرفهای گویی که در حال بازی شطرنج هستند، مدام مهرهها را جابجا میکنند و برای پیروزی در انتخابات برنامهریزی میکنند اما در ایران همه چیز یک هفتهای تمام میشود؛ و این موضوع بدان معناست که ما هنوز برای امر سیاست طراحی نداریم. *یعنی شما معتقدید که ناپایدار بودن شرایط در ایران، دلیل اصلی حرفهای نشدن سیاست است؟ وقتی شرایط هرج و مرج حاکم است و اوضاع مثل یک بازار سیاه و آشفته بازار میماند، کار یک فرد بیسواد بالا میگیرد اما یک دکتر اقتصاد نمیتواند کار کند. در اینجا نتیجه یک کار کارشناسی شده تضمین شده نیست. معلوم نیست که پیشبینی کارشناسی شما درست از کار درآید. در چنین شرایطی انگیزهای برای سیاستورزی حرفهای وجود ندارد. اصلاً آماتور در لغت به معنای نابالغ است و ما در ایران پیرمردهای نابالغ سیاسی زیاد داریم. *اما آیا قبول ندارید که نیروهای سیاسی ما هم چندان علاقهای به حرفهای شدن در امر سیاستورزی ندارند؟ مثال ملموس این مسأله را هم میتوان در عمل اصلاحطلبان شاهد بود. وقتی جریانی به اصلاحپذیری سیستم سیاسی معتقد است و با این نگاه وارد عرصه سیاست میشود، نمیتواند بعد از مدتی از جواب ندادن عمل خود سخن بگوید چون این به معنی شکست ایده اصلاح خواهد بود. اگر شما معتقدید که اصلاحات ممکن است و با این حال شکست میخورید یعنی سیاستمدار حرفهای نبودهاید؟ سیاست سه لایه دارد؛ علم، فن و فلسفه. مشکل این است که ما گمان میکنیم که سیاست تنها یک فن است. اول باید ثابت کنیم که سیاست یک علم هم است. مثلاً نسل ما از زمان آغاز مبارزات علیه رژیم شاه و ادامه مبارزات بعد از انقلاب گمان میکرد که سیاست را بلد است ولی بعد از مدتی عدهای به اهمیت علم سیاست هم پی بردند و فهمیدند در این سالها تنها به دنبال فن بودهاند. یعنی تازه فهمیدیم که در این سالها ما یک سیاستمدار آماتور بودیم و نهحرفهای لذا به خود گفتیم که باید سیاست را بیاموزیم. چرا که بین پراتیک سیاسی و تئوری سیاسی باید رفت و آمد مداوم صورت گیرد و در واقع دیالکتیک اندیشه و عمل انجام شود. *بازهم اگر به قصد آسیبشناسی به دوران حضور اصلاحطلبان در قدرت بنگریم این سؤال پیش میآید که نیروهای سیاسی اصلاحطلب که نتوانستند سیاست را به صورت حرفهای پیش ببرند آیا مشکل پراتیک داشتند یا ضعف تئوریک؟ آیا در تئوری، اصلاحات را نمیشناختند یا پراکتیسینهای ماهری نبودند؟ در هر دو زمینه مشکل داشتیم. ما آدمهایی که هم تجربه سیاسی داشته باشند و هم علم سیاست بدانند و به یک معنی پراتیک و تئوری را باهم داشته باشند، کم داشتیم. افرادی که جمعبندی و هماهنگی میان ذهن و عمل داشته باشند بسیار کم بودند. کسانی که با مدرک علوم سیاسی به سمت عمل سیاسی رفته باشند محدود بودند. وقتی در مسیر علم سیاست حرکت کنیم و به سمت اندیشه سیاسی برویم وارد دنیای تازه و جذابی میشویم. در دنیای غرب بسیاری از افراد میان نظر و عمل پیوند برقرار میکنند. هم تحصیل آکادمیک میکنند، هم در احزاب هستند و سالها سیاستورزی حرفهای میکنند و سالها هم در دولت کار میکنند. *آیا تحصیل در علم سیاست به خودی خود میتواند عامل موفقیت باشد؟ الزاماً خیر. ممکن است فردی اقتصاد بخواند اما تاجر خوبی نشود. مسأله مهم تلفیق علم و تجربه است. *آیا شخصی که میخواهد سیاستمدار موفقی شود باید حتماً تخصص علمیوفلسفی هم داشته باشد؟ آیا افراد دیگر به عنوان مشاور نمیتوانند چنین سیاستمداری را همراهی کنند؟ در دنیای جدید مسأله مدیریت سیاسی میان چند حوزه تفکیک شده است. یک مدیر سیاسی در بالا قرار میگیرد و عدهای متخصص تبلیغات، تعدادی ژورنالیست، متخصص روابط بینالملل، متخصص مسائل اجتماعی و نظرسنجی و یک عده متخصص علوم اداری زیر چتر مدیر سیاسی کار میکنند. چنین تقسیم کاری در دنیای جدید انجام شده اما در کشور ما چنین چیزی هم هنوز تعریف نشده است. *اگر چنین ساختاری شکل بگیرد مشکلات زیادی حل میشود و هر فرد درجایگاه خاص خود قرار میگیرد. آیا در گروههای سیاسی و اصلاحطلب ایرانی چنین چارچوبی تعریف شده و چنین سیستمی طراحی شده است؟ کم کم داریم میفهمیم که نظام پارلمانی بدون نظام حزبی ممکن نیست. امروزه ضرورت فعالیت حزبی مشخص شده و همین مسأله یک گام به پیش است و باید آن را به فال نیک گرفت. عرصه سیاست باید کادر داشته باشد و کادر سیاسی یعنی کسی که انباشت تجربه سیاسی دارد. مسأله مهم دیگر این است که سیاست باید به مرور از اداره جدا شود. به این معنی که در دنیای جدید احزاب و دولتها برسرکار میآیند و میروند اما کادر اداری کشور تغییر نمیکند. یک دولت به محض انتخاب شدن نباید همه کادر اداری موجود کشور را به هم بریزد و آدمهای جدید بر سرکار بیاورد. در اروپا و آمریکا با تغییر دولت تنها لایه اول تغییر میکند و ساختار ادارات ثابت میماند. این موضوع اصل طلایی مدیریت سیاسی است که ما هنوز به رغم تأکید چپ و راست بر ثبات سیستم اداری هنوز به آن نرسیدهایم. سیاستمدار حرفهای از حزب به دولت میآید و بعد هم به حزب باز میگردد بدون اینکه اداره کشور برهم بخورد. *به نظر شما چگونه میتوان گامهای اول به سمت حرفهای شدن سیاست را برداشت و برای امر سیاستورزی برنامهریزی انجام داد؟ چراکه به نظر میرسد فقدان برنامهریزی و حرفهای بودن پاشنه آشیل سیاست ما در دوران اصلاحات هم بوده است. در جامعه ما این مسأله که احزاب به کادرهایشان پول بدهند به مرور درحال جاافتادن است. با این کار افراد در حزب به صورت حرفهای کار سیاسی میکنند و این کار شغل آنها هم محسوب میشود. برگ برنده یک حزب هم داشتن سیاستمدار حرفهای است. یک مسأله دیگر که اخیراً زمزمه آن به گوش میرسد این است که با این نظام انتخاباتی موجود، حرفهای شدن سیاست محال است. چراکه این نظام انتخاباتی، حزبی نیست. در حالی که سیستم انتخابات حزبی بسیار بهتر و حرفهایتر از انتخابات فردی است. مردم باید به یک حزب با برنامههای مشخص رأی بدهند و درصورت رأی آوردن یک حزب کادرهای تربیت شده و حرفهای آن حزب برای مسئولیتها انتخاب شوند. در این سیستم آدمهای تبلیغاتچی با ژست و گریم به مجلس راه پیدا نمیکنند. در جهان اول ارتشها حرفهای شدند به این علت که مسأله بقا درمیان بود. اگر در سیاست هم مسأله بقا جدی شود، حرفهای شدن خود به خود شکل میگیرد چون یک ضرورت خواهد بود. شما مجبور میشوید که حرفهای شوید تا بقایتان هم تأمین بشود. در چنین شرایطی حرفهای نشدن به معنی فنا است پس نتیجه میگیریم که آماتوریسم عین فنا است. *هانتینگتون به درستی میگوید که کار انقلابی بسیار آسان اما اصلاحطلبی کاری بسیار سخت است. چون اولی یک معادله یک مجهولی را حل میکند حال آنکه دومیمحتاج حل یک معادله چند مجهولی و پیچیده است. شاید مشکل ما هم این است که انقلابیهای ما اصلاحطلب شدند. بسیاری از سیاستمداران اصلاحطلب ما با سابقه انقلابی خود و بر اساس سازوکارهایی مثل بالا رفتن از دیوار سفارت وارد سیاست شدند. طبیعی است که فرد وقتی چنین آسان مدارج سیاسی را طی میکند و مثلا با بالارفتن از یک دیوار سه متری و گذشتن از یک در، به مدارج بالای سیاسی میرسد ، زمانی دیگر تصور نمیکند که برای ماندن در قدرت و حذف نشدن محتاج یک بازی سیاسی پیچیده و حل یک معادله چند مجهولی باشد. بله، تا در عرصه سیاست شما احساس نکنید که خطر حذف تان جدی است و بقای سیاسیتان را در خطر نبینید، به سمت حرفهای شدن حرکت نمیکنید. اگر شما سیاست حرفهای را نمیپذیرید بدان دلیل است که هنوز بقای سیاسی خود را در خطر جدی نمیبینید. *و البته برای کسانی که در سیاست به جای پلهها از آسانسور بالا میآیند و به این شکل، مدارج سیاسی را طی میکنند، پذیرش ضرورت حرفهای شدن، بسیار سخت است. اصلا سیاست مانند امور نظامیاست به این معنی که در امور نظامیباید درجات مختلف را طی کرد تا به درجه سرلشگری رسید. سیاست هم از این قاعده مستثنی نیست؛ نردبانی است که باید پله پله از آن بالا رفت. سیاست آسانسور ندارد و یک شبه کسی نمیتواند سیاستمدار شود. ببینید مثلاً در همین تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، انتخاب خانم پیلین به عنوان معاون اول، ضربه سختی را به مک کین وارد کرد. مک کین با این انتخاب، او را یک شبه بالا آورد درحالی که برای حضور در عرصه انتخابات و در معرض انتخاب قرار گرفتن باید آموزشهای زیادی دید و خدمات زیادی نیز انجام داد. |
||