>> امروز | ||
|
||
دو هزار روز حصر و آن نفر "صدم"
|
||
دو هزار روز حصر می شود چهل و هشت هزار ساعت محصور در میان دیوارها، میشود بیش از پنج سال دور بودن از رسانه، مردم، خانواده و ...... از روزی که تریبون نماز جمعه شد پایگاهی برای نفاق و بیعدالتی دو هزار روز میگذرد، از روزی که دبیر شورای نگهبان که باید "بیطرفی"اش را با حکم حصر دادن تکمیل میکرد بیمحابا از محراب نماز فرمان داد "کاری که قوه قضاییه میتواند انجام دهد و من فکر میکنم که در اندیشه است که انجام بدهد، این است که ارتباط اینها را به کلی از مردم قطع کند. در خانه آنها باید بسته شود، رفت و آمدهایشان محدود شود، نتوانند پیام بدهند و پیام بگیرند و تلفن و اینترنت آنها باید قطع شود و در خانه خود باید زندانی شوند." چه آسان بود آن حکم دبیر شورای نگهبان در یک ظهر سرد زمستانی، از سوی کسی که باید هم فقیه باشد هم عادل، هم معتمد باشد هم دلسوز. فقط یک هفته از سالگرد انقلاب اسلامی گذشته بود که جنتی حکم داد به حصر سه انقلابی، سه دلسوز، سه انسان، که باید "در خانه خود زندانی شوند". قوه قضاییه اما هنوز هم شهامت ندارد مسئولیت این حصر غیرقانونی را بپذیرد، هرچند امام جمعه منصوب رهبری پیشنهادش را به قوه قضاییه داده بود. اما نیروهای امنیتی که نیازی به قاضی و حکم و دادگاه ندارند حسبالامر فرمان منتصب رهبری، دیوارها را بالا بردند و بر "بنبست اختر" حصار کشیدند و آنطور که جنتی خواسته بود رفت و آمدها را نه تنها محدود کردند بلکه کاملا قطع کردند و آن بزرگواران نه تنها نتوانستند با مردم در تماس باشند بلکه از برقراری ارتباط با فرزندان خود نیز محروم شدند. نزدیک به ۵۰ هزار ساعت است که یک "حکم غیرقانونی" برای سه تن از بهترین فرزندان این ملت، در حال اجراست. نه درخواستهای بیشمار مردم، نه گلایههای فرزندان چشم به راه، نه دلتنگیهای نوههای کوچک، نه تذکرهای نهادهای بینالمللی و نه تلاش دلسوزان و انقلابیون واقعی نتوانسته است، دیوار حصر را قدری پایینتر بیاورد. حکم همان است که جنتی به نیابت از رهبرش داده بود. با گذشت این همه روزها و ساعتها و سالها، اما نه قوه قضاییه، نه شورای عالی امنیت ملی و نه وزارت اطلاعات هیچ کدام نه قبول مسئولیت حصر میکنند و کلامی از رفع آن به میان میآورند. نفر صدم حساس است و فراموش نمیکند یکی در همین خیابان پاستور خواسته بود که مساله کروبی و موسوی را به او بسپارند. کسی که با گذشت بیش از هفت سال از اعتراضات مردمی به نتایج انتخابات سال ۸۸ هنوز هم "حساس" است و حافظهاش آنقدر یاریش میدهد که توان "فراموشی" را ندارد. یادش نمیرود آن روزهای پرتلاطم جنگ را. وقتی که کشور نیازمند وحدت و همدلی بود اما او شده بود "نفر صدم" آن "نود و نه" نفر. همان کسی که نه شرایط بحرانی را میتوانست درک کند نه توصیههای پدرانه پیرجماران را. همان کسی که در بحبوحه بحران جنگ و حمله خارجی سخن از حق انتخاب و اختیارات "رییسجمهوری" میزد و نمیتوانست فرامین "ولی فقیه" را حتی در زمان جنگ هم بپذیرد. حتما حافظهاش یاریش میدهد که در آن روزهایی که قهر و دعوا و نامهنگاری را پیشه کرد، اما یک نخست وزیر جوانی بود که نه از سر تکلیف و وظیفه بلکه با عشق به مردم و کشورش، یک پایش در جبههها بود برای دلگرمی دادن به رزمندگان و یک پای دیگرش در مجلس و دولت برای پاسخگویی به بهانههای بنیاسراییلی. میرحسین بود، همان کسی که این روزها با حکم همان "نفر صدم" در حصر است. نخست وزیر امام میخواندنش، چون همان امام حکم به ماندن و پایداریش داده بود. وقتی رییسجمهوری وقت به اتفاق همفکران و همراهانش برای دولت جنگ هر روز یک بنبست می آفرید و سرانجام کار به نامهنگاری رسید و تغییر نخست وزیر، همان امام بود در پاسخی کوتاه نوشت "آقای مهندس موسوی را شخص متدین و متعهد، و در وضع بسیار پیچیده کشور، دولت ایشان را موفق میدانم." اما همان "نفر صدم" که بخشی از مجلس هم با او همراه بود، دل به همکاری با نخستوزیری که امام در آن شرایط بحرانی "موفق" میدانست نمیداد. شاید امام میدانست در آینده چه خواهد شد که آنگونه روشنگرانه در یک نامه هم از خدمات "میرحسین" در زمان جنگ تقدیر کرده بود هم از تلاشهای "مهدی کروبی". آنجا که در حکم جدید نخست وزیر جوان نوشته بود "من همچون گذشته شما را فردى لایق و دلسوز براى انقلاب اسلامى مىدانم، و زحمات شما را در دوران جنگ و تجهیز سپاهیان اسلام فراموش نمىکنم، و الآن نیز شما را تأیید و حمایت مىکنم. و با چند جمله فاصله نام میبرد از مهدی کروبی، یار و همراه و نماینده امام در همه سالهای قبل و بعد از انقلاب و از او بعنوان "دوست خوبم" یاد میکند و تقدیر میکند از "زحمات دلسوزانه و مخلصانه دوست خوبم، جناب حجتالاسلام آقاى کروبى." حق دارد که "حساس" باشد و "فراموش نکند". مگر میشود فراموش کرد هشت سال دوران دفاع مقدس را. مگر میشود فراموش کرد همه آن فداکاریهای یک نخست وزیر را. مگر میشود فراموش کرد همه آن حمایتها و پشتیبانیهای امام از یک جوان دلسوز انقلابی را؟ مگر میتواند فراموش کند آن همه مقابله در برابر امام را. در جایی که امام حتی فرموده بودند که "به عنوان یک شهروند، اعلام میکنم که انتخاب غیر از ایشان (میرحسین موسوی) خیانت به اسلام است." اما او باز اصرار میکرد که میخواهد از حق خود استفاده کند! مگر میتواند فراموش کند که حتی در آخرین روزهای جنگ نیز با موازی کاریهایی که در مقابله با دولت جنگ انجام میداد، مرتب برای دولت و ملت کارشکنی میکرد و حتی در جمع نظامیان به جای اینکه سخن از وحدت کلمه و همراهی مسئولان بگوید، بیمحابا "مسئولیت جنگ" را به عهده نگرفت و صریحا اعلام کرد که "بنده میرحسین موسوی را قبول ندارم!" نمیتواند فراموش کند در همان روزهایی که او مشغول بحثهای نظری در مورد ولی فقیه بود و از سوی امام و بنیانگذار جمهوری اسلامی به "درک ناصحیح" و "عدم شناخت" از ولی فقیه و حکومت اسلامی متهم شد، اما نخستوزیر جوان مطیع امر کامل ولی فقیه بود و با گوش دل به فرامین امام گوش میداد و ابایی نداشت که در ملاعام اعلام کند "مطیع امر رهبری به عنوان یک مرید و مقلد بوده و هست." میرحسین یادآور همه آن روزهایی است که "نفر صدم" در برابر امام و امت ایستاده بود. او نمیتواند فراموش کند و میخواهد با "حصر" شاید کمتر سخنان حقطلبانه و انذارهای دلسوزانه او را بشنود و چهره انقلابی او را ببیند که به یادش میآورد هشدارهای پدرانه امام خمینی را که در مورد تغییر نخست وزیری میرحسین گفتند "برای خود آقای خامنهای ضرر دارد". "ضرر"ش را میپذیرد اما حاضر نیست "خطا"یش را بپذیرد. مثل همان زمانی که از امر "ولی فقیه" تخطی میکرد، این روزها هم در مقابل "رای مردم" ایستاده و منتخب مردم را در حصر کرده است. دو هزار روز از حصر میگذرد. دو هزار روز میشود چهل و هشت هزار ساعت. دو هزار روز است که فرزندان و نوههای محصوران چشم به دیوارهای بلند و درهای بسته دارند. دو هزار روز است که صدای هر زنگ تلفن دل خانواده محصوران را میلرزاند. اما دو هزار روز است که میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبی بر سر پیمان خود با مردم ایستادهاند و "رای" و "حق" آنان را حتی با "آزادی" خود معامله نکردهاند. "نفر صدم" با گذشت دوهزار روز از حصر هنوز هم نمیتواند فراموش کند همه بیمهریهایش را به نخست وزیر امام، اما فعالان سیاسی، مدنی، دانشجویان و شهروندانی که بیهیچ جرمی حبس شدند و برخی خونشان بر سنگفرش خیابانها نشست، چهار سال که گذشت. با نگاهی نو با "امید" به فردایی بهتر، با گذشت آنچه بر آنها گذشت، بار دیگر صندوق رای را محلی برای ابراز وجود یافتند. چرا که میرحسین بارها تاکید کرده بود "راه سبز امید را باید زندگی کرد." او گفته بود که "راه سبز را زندگی کردن یعنی هر روز و همزمان که در خانههایمان و سرکارمان و در کوچه و خیابان و بر سر معیشتهای روزمره خود هستیم." مردم به توصیههای میر دربند گوش جان داده بودند. دلشان در بنبست اختر جا مانده بود، اما در خانههایشان، سرکارهایشان، کوچه و خیابان و... در حال تجربه کردن راه سبز امید بودند تا همان "معجزهای" که او وعده داده بود، محقق شود. میدانستند میرحسین سخن از سر صدق میگوید "زندگی ادامه دارد و افراد موقتی هستند." در تاریخ یک کشور بزرگ و مقتدر هفت سال و ده سال و بیست سال خیلی زمان زیادی نیست تا مردم بخواهند برای رسیدن به آنچه میخواهند "هزینه" بدهند. مردم توصیه میرحسین را آویزه گوش خود کرده بود و "شجاعت و فراست" را در هم آمیخته و دریافتهاند که "در دانایی ملت ما قدرتی هست که او را از تحمل بسیاری رنجها بینیاز میکند. مردم ما برای استیفای حقوق خود از پرداختن هزینه مضایقه ندارند، زیرا بهشت را به بها دهند و نه به بهانه." و "به همین ترتیب اگر گفته میشود راه سبز را باید زندگی کرد سخنی پیچیده و تازهای و دعوت به امری ناشناخته نیست. بلکه توجه دادن به همان چیزی است که دارید تجربه میکنید، و این که حرکت امروز مردم ما به خلاف عهدهای پیشین، آغاز نوعی از زندگی است. در همصداییها و پیوندها و چشمپوشیها و یکرنگیها و هوشمندیها و سرزندگیهایی که ادامه این مسیر مستلزم آن است حظی وجود دارد که زندگی را سرشارتر میکند." والعاقبه للمتقین |
||